اولین روز بارانی را به خاطر داری...؟
غافلگیر شدیم...
چتر نداشتیم...
خندیدیم...
دویدیم...
به شالاپ شلوپ های گل آلود عشق ورزیدیم...
دومین روز بارانی چطور...؟
پیش بینی اش را کرده بود...
چتر آورده بودی...
و من غافلگیر شدم...
سعی میکردی من خیس نشوم...
وشانه ی سمت چپ تو کاملا خیس شده بود...

و سومین روز چطور...؟
گفتی سرت درد میکند و حوصله نداری سرما بخوری...
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه ی راست من کاملا خیس شد...
و
و
و
و
چند روز پیش را چطور...؟
به خاطر داری...؟
که با یک چتر اضافه آمدی...
و مجبور بودیم برای اینکه پین های چتر توی چش و چالمان نرود دو قدم از هم دورتر راه برویم...
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم...
تنها برو...

|
امتیاز مطلب : 18
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7